لابد الانتـــــوخــوابی.. .. ..
ومن هر شب مثل گـــرگ ها نامت را "زوزه" میکشم.. ... ..
شاید بشنوی.. .. ..
شاید این روزها را عوض کنی
شاید........
شاید............
خوب میدانم این شایدها برایتـــوبایدهایی است که.. .. ..
آیا هنوزمرابه یاد داری؟
یا خاک گرفتهام..........
خاک گرفتهام................
خاک گرفتهام...................
دایی همیشه می گوید: غم داریم تا غم، بعضی غمها خواستنی ترند!
با همه یِ دردی که به جانت می ریزند اما اگر نباشند انگار چیزی کم است، بعضی آدمها که می روند همین غمِ رفتنشان سرپا نگهت می دارد!!
قبل تر ها بی تابش که می شد و می نشست و اینها را برایم می گفت مات نگاهش می کردم و حرفی نداشتم برای گفتن، این روزها اما ...!
"کسی نمانده پا به پایِ من، به جز غمی که خانه زادتــــوست"
"شاپرک"....
پ.ن: فصلی ست بین فصل زمستان و بهار؛ من نام آن را میگذارم فصل گریه؛ فصلی که جان به آسمان نزدیک میگردد.. .. ..
پ.ن: بخواب زندگی... مث هرشب... منم بیدارم... مث... هر... شب...
++ یکی ا آرزوام اینه شب که پیاده قدم میزنم درحالیکه سرم توگوشیه اجلوم درآد و ازم بی پرسش مث هممیشه گوشیوبگیره ودرحالیکه اضطراب رغیب رو داره ببینه رغیبش هرشب پیامای نازشه باآهنگی که واسش زدموخوندم.. .. .. بدشم بگه بازم نشدمچتو درحال خیانت بگیرم... مث هممیشه...
حواست هست چقدر توی نوشته هام تنهایی ها دارن پر رنگ میشن؟دارن توی حرفام کلمه اصلی میشن
حواست هست این روزها چقدر توی فکرم...چه حجم بزرگی از قلبمو گرفتن و بی خیال قدم میزنی
حواست به اینهمه هست؟
اصلا راستشو بگو تا حالا یه لحظه با خودت فکر کردی اگر یه روز صبح بیدار شدی و من نباشم اصلا چیزی از زندگیت کم میشه؟... گوشه دلت میلرزه؟ غم میاد تو دلت یا نه مثل همیشه یه دوش میگیری وتمام مدت لباس پوشیدن و اماده شدنت به کارها و برنامه هات فکر میکنی و نق میزنی که چرا نمیشه بیشتر بخوابی؟.. .. ..
++چقدر تنها شدم من خدای من
پ.ن: انگار تنها دلیل نوشته هام بودی الان هم ... نمیدونم.. .. ..
مغزی که روزی پر از آرزو و ایده بود ...
نشانه اش همین روزها ...
همین ثانیه ها ...
همین اشک ها که بی هیچ دلیلی روی گونه های بی حس می غلتد ...
نشانه اش همین کرختی ها ...
همین بی احساس بودن هایی که عادت شده است ...
همین فراموشی های مطلق همه چیز . از نام کوچک یک دوست نزدیک تا آرزوهای بزرگ سالهای دور .
نشانه اش همین خود حالای من ... حالی که هیچ حالی نیست . " من " ی که دیگر " من " نیست .
نشانه اش همین سه نقطه ها که میخش کوبیده شده بر مغز و نوشته و عکس هایم ، بر خودم
چند وقتی است دلم می خواهد بنویسم اما دیگر این صفحه سفید برایم وسوسه ای ندارد! چقدر بد.
میدانید این روزها چرت سادگی هایم پاره شده، انگار کم کمک دارم آدم ها را آنجور که باید می شناسم. چقدر دردناک است
پ ن : مردی دیدم گل سرخ را با تبر می چید!
یادشان دیوانه ام میکند از یاد رفته ام....
چه تنهایی دردناکی...
چه شب بلند و طاقت فرسایی...
خواب نیستم...
اما کاش خواب بودم.. .. ..
پ.ن: چه مفهومی داره این پیام خلبان پرواز370 مالزی؟.. .. ..
++اینجا زمین است، قیمت یک عشق تا عشق دیگر... یک قهر ساده است... همین...
پ.ن: برایت مینویسم حال من خوب است.. .. .. ولی تو باور نکن...
دانلود نیمباز برای نوکیا سیمبین