حمیم

او یک رؤیا بود

حمیم

او یک رؤیا بود

بهای دوست داشتنش هرچه که باشد٬ باشد.. .. ..

طبقه بندی موضوعی
عاشقانه ها.. .. .. - حرفهای عاشقانه *حمیم*

پوک شده است ...

مغزی که روزی پر از آرزو و ایده بود ...

نشانه اش همین روزها ...

همین ثانیه ها ...

همین اشک ها که بی هیچ دلیلی روی گونه های بی حس می غلتد ...

نشانه اش همین کرختی ها ...

همین بی احساس بودن هایی که عادت شده است ...

همین فراموشی های مطلق همه چیز . از نام کوچک یک دوست نزدیک تا آرزوهای بزرگ سالهای دور .

نشانه اش همین خود حالای من ... حالی که هیچ حالی نیست . " من " ی که دیگر " من " نیست .

نشانه اش همین سه نقطه ها که میخش کوبیده شده بر مغز و نوشته و عکس هایم ، بر خودم



چند وقتی است دلم می خواهد بنویسم اما دیگر این صفحه سفید برایم وسوسه ای ندارد! چقدر بد.

میدانید این روزها چرت سادگی هایم پاره شده، انگار کم کمک دارم آدم ها را آنجور که باید می شناسم. چقدر دردناک است


پ ن : مردی دیدم گل سرخ را با تبر می چید!



,

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی