یلدای من
بی گمان خواب طولانی
چشمهای توست!!!
...
چرا که...
کوتاه ترین روز زندگی ات من بودم!!!
غبطه می خورم ...
به "او"
که بیشتر از من
کنار تو نفس می کشد...!
++ نمی دانستم دست مرا از پشت بسته ای؛حتی در فراموشی!
++ در بین نظرات خوانندگان وبلاگمیک نفر بی نام و نشان هستکه من عجیب امیدوارمآن یک نفر..تو باشی!
نه مکانی بعد ِ مرگـــ !
زمانی ست به وسعت ِ زندگی...
که تنم محصور ِ
بازوان ِ توست !
++ تو مردانه ، نیاز که میشوی...چه زنانه لذتی ست ناز کردن !
++اشک هایم را می بوسم وقتی در نبودنت برایم خودکشی می کنند!
++دستم را بگیر و ببین تنهایی چه کاری با آدم مـی کـنـد!
++ بــه مــن قـول بـده تـا ابـد مـواظـب خـودت میــمــونـیچـون دیـگـه نـیـسـتـم کــه یـــآدآوری کـنـم...
بسته ام
مثل چشمان سیاهت
چترم را
...
که آبرویم را می خرد !
++ خوشبین نیستم! ولی این بغض خوش خیم است وقتی خفهام نمیکند!
++ ما چه زود تمام شدیم یک دل سیر نگفته بودم قدِّ هوا می خواهمَ ت!
++ در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای؟!
من گمان میکردم
رفتنت ممکن نیست
رفتنت ممکن شد!!
باورش ممکن نیست...
++دروازه ی بهشت چشمهای تو بود بستی تا در این جهنم یخ بزنم !
++ خدایا حواست هست؟صدای هق هق گریه هایم از گلویی می آید
که تو از رگش بهش نزدیکتر بودی ...
++خدایا چرا مرا اینقدر ضعیف آفریدی که چیزی از حکمت تو نمیدانم ...؟
لرزش صدایم،مال سرمای هواست
این پرده ی اشک روی چشم هام هم ،همین طور
چیزیم نیست به خدا
من فقط، دلواپس توام..
لباس گرم در چمدانت گذاشتی؟
++ بدون من هوا سرده ،الان گرمی نمیفهمی...
++ عطر بارون، با بوی نبودنت بهونه میده دست ِ باریدنم !
++ بارون میاد خیلی دلم گرفته ...
می آیی
در آغوشم می گیری
روی موهای شقیقه ات دست می کشم
مگر خیال ها هم
پیر می شوند؟
++ عمرم رفت ،موهایم سفید شد،کمرم شکست بی خیال...تو خوبی آقای دیوار ؟!
++نقطه ضعفت،موهای بلند من بود می خواهم کوتاهشان کنم بر نمی گردی؟
++می گویند نا امیدی از درگاه خداوند کفر است من کافر نیستم، وتو بر می گردی...
از دیروز که لبخند زدی هزار سال میگذرد
تو رفته ای ...
و لبخندت به جا مانده که امروز به من میخندد...
++ کاش روزهای دلتنگی من مثل دوست داشتن های تو کوتاه بود...
++ سهم من از تو همین دلتنگی هاییست که میایند و خیال رفتن ندارند...
++ نوشته هایم... روزی گریبان گیرت میشوند ...آنقدر که بینشان " آه "کشیدم...
شکستم اما
سرم رو بالا گرفتم و گفتم
اشکال نداره ، رفع بلا بود...
خودت را در آغوش بگیر و بخــــــــواب !
هیچ کس آشفتگی ات را شانـــــه نخواهد زد !
این جمع پر از تنــــهاییست…
وقتی یه آدم میــــــــگه ،
هیچ کس منو دوســــــــت نداره
منظورش از هیچ کــــس ،
یک نفــــــــر بیشتر نیست…
همون یه نفری که برای اون همه کســــــــه…
دیگر نمیگویم گشتم نبود نگرد نیست...
بگذار صادقانه بگویم، گشتم اتفاقا بود، ولی مال من نبود....
بگذار دیگری بگردد لابد مال اوست...
بوسه صادقانه مرا بر پیشانی ات بپذیر تا من به یقین برسم که تو وجود داری،دروغ نیستی! فریب نیستی
من در میان دریایی ایستاده ام و شن های ریز طلایی ساحل را درون دستانم گرفته ام.
ببین چگونه از لای انگشتان مرتعش و فشرده ام می لغزند و به دریا فرو می ریزند! مشت هایم را سخت تر می فشارم تا شاید بتوانم شن ها را درون دستانم نگاه دارم،اما افسوس که هر چه سخت تر می فشارم، شن ها به سرعت و پوزخند زنان از لای انگشتانم فرو می ریزند و من اشکی چند از دیدگان فرو می ریزم!
آه خدایا، چرا من نمی توانم آن ها را در آغوشم بفشارم؟!
خدایا آیا من نمی توانم حتی دانه ای ریز از این شن ها را از دست امواج بی رحم دریا نجات بخشم؟!!
آهخدایا، آیا عشق را نیز نمی توان هیچ گاه در دستان خویش نگه داشت!
آیا تمام چیزهایی که ما می بینیم، یا می پنداریم که می بینیم چیزی نیست جزرویایی در خواب ؟؟
نمیدانممیتوانم تحمل کنم این بیخبر بودن و بیخبر گذاشتن را؟
روزهایی بی او و بی هیچ اثری از او...
تنها رفتن...تنها ماندن...تنها با خود گریستن...
ترسم از اینست که فقط من تنها باشم!!
آرزوی تنها ماندن اگرچه شرم اور است اما میخواهم که باشد...