دستهایم میلرزید
از لمس چیزی که قرار بود
از حاصلِ جمعِ"منو وتــو"،
"ما"شه...
کمی مکث...
غرق در خاطرات گذشته...
و بعد...
بنگ...
همه میگفتند...
: بالاخره ...،"ماشه" را...، چکاند...
پ.ن: این نوشته ها را اگر روزی خواندی، آنها را کسی نوشته که بخاطر تو از تمام دنیا متنفر شده، ازتمام زیبائیهایش و لذتهایش.. .. ..
میگویند
چرا این روزها ،
رنگ بندی هایم بی رنگ شده ..؟
آخر نمیدانند
تنها مخاطب این وب
تـــــــــو خواهی بود.. .. ..
پ.ن: نخواه که ننشینم به انتظار تو مهربانم . نخواه . . .
+ مینویسم اینجا برای دلم ، میدانم دیگر نمیخوانی مرا ...
خیابانمان که تر و تازه میشود
یاد تو میفتم ..
چه رسد به این شب هایی که
این خیابان با چراغانی هایش میشود
یکی از تماشایی ترین خیابان های شهر ..
دلیلش را نمیدانم
شاید ..
به یاد آن شبی که
ساعت 10 و نیم
آمدی دنبالم
. . .
پ.ن: آخ که خاطره هات میسوزونه.
یه سری از پسرا هستن تیپ های سنگین خاصی میزنن...
قهوه رو بدون شیر و شکر میخورن، تلخ!
پسرایی که شبها ساعت 1 نصفه شب یه آهنگ خاص رو 100 بار گوش میکنن... همونایی که تنهایی کافه رستوران میرن...
تنهایی قدم میزنن...
تنهایی قهوه خونه میرن و یه قلیون سنگین رو تا آخر میکشن...
از دور که نگاشون میکنی ابروهاشون گره خورده تو هم...
ولی وقتی نزدیک میری باهاشون حرف بزنی با آرامش خاصی باهات حرف میزنن...
تو یه جمع با لبخند رو لبشون میرن تو فکر و داغون میشن...
اما این پسرا یه زمانی خیلی شاد بودن با صدای بلند میخندیدن چشم چرونی میکردن وخیلی شیطنت های دیگه...
خلاصه عین خیالشون نبود و یه رنگ بودن
تا اینکه یه روز یه"دختر" اومد تو زندگیشون ... و عاشق شدن
دختری که زنگیشونو عوض کرد، بی دلیل تنهاشون گذاشت و رفت...
خلاصه از اون روز خیلی عجیب و خاص شدن
این پسرا از دور خیلی جذابن ولی وقتی وارد زندگیشون بشی...
وقتی بهشون بگی دوست دارم غصه رو تو چشاشون میبینی... انتظار نداشته باش بگن منم دوست دارم!!!!!!!!
این پسرا دیگه برای قراراشون شور وو هیجان ندارن...
مکالمه تلفنیشون کمتر از 1 دقیقه میشه...
این پسرا دیگه سخت اعتماد میکنن...
++ تو را میخواهم... در این جمله اندوهی ست؛ اندوه نداشتنت!!!
++من ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ “ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ” ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﭼﺸﻤﻬﺎ ، ﺍﯾﻦ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺩﻫﻦ ﻟﻖ....
بخشی به خاک صحرا
بخشی به روی نیزه
اما ...
اینکه"عمو عباس"چند بخش دارد را ..
فقط بابا حسین میداند...!
السلام علیک یا ابالفضل العباس"ع"
چهل روز متوالی از عاشورا تا اربعین مراسم دائمی و رسمی اعلام
انزجار از ظالمان تاریخ است و در این اعتراض عمومی،
امام حسین(ع) سمبل شجاعت، پایمردی و آزادگی
و یزید نماینده و مظهر جور و فجور است.
در این چهل روز یادامام حسین(ع)صدرنشین محفل دلهاست و
افکار عمومی بیش از هر حادثه مهم دیگری تحت تأثیر حادثه کربلاست
و این فرصت مناسبی است تا مردم، عشق بهامام حسین(ع)و کینه
و تنفر از قاتلان او را در دل خود بپرورانند و این کینه مقدس را با پوست و گوشت
خود و فرزندانشان در آمیزند و عظمت گرم حماسه عاشورا را به هر عصر
و نسلی برسانند و شور عاشورا را هر سال تازهتر از سال گذشته بر پا کنند
لابد الانتـــــوخــوابی.. .. ..
ومن هر شب مثل گـــرگ ها نامت را "زوزه" میکشم.. ... ..
شاید بشنوی.. .. ..
شاید این روزها را عوض کنی
شاید........
شاید............
خوب میدانم این شایدها برایتـــوبایدهایی است که.. .. ..
آیا هنوزمرابه یاد داری؟
یا خاک گرفتهام..........
خاک گرفتهام................
خاک گرفتهام...................
دایی همیشه می گوید: غم داریم تا غم، بعضی غمها خواستنی ترند!
با همه یِ دردی که به جانت می ریزند اما اگر نباشند انگار چیزی کم است، بعضی آدمها که می روند همین غمِ رفتنشان سرپا نگهت می دارد!!
قبل تر ها بی تابش که می شد و می نشست و اینها را برایم می گفت مات نگاهش می کردم و حرفی نداشتم برای گفتن، این روزها اما ...!
"کسی نمانده پا به پایِ من، به جز غمی که خانه زادتــــوست"
"شاپرک"....
پ.ن: فصلی ست بین فصل زمستان و بهار؛ من نام آن را میگذارم فصل گریه؛ فصلی که جان به آسمان نزدیک میگردد.. .. ..
پ.ن: بخواب زندگی... مث هرشب... منم بیدارم... مث... هر... شب...
++ یکی ا آرزوام اینه شب که پیاده قدم میزنم درحالیکه سرم توگوشیه اجلوم درآد و ازم بی پرسش مث هممیشه گوشیوبگیره ودرحالیکه اضطراب رغیب رو داره ببینه رغیبش هرشب پیامای نازشه باآهنگی که واسش زدموخوندم.. .. .. بدشم بگه بازم نشدمچتو درحال خیانت بگیرم... مث هممیشه...
حواست هست چقدر توی نوشته هام تنهایی ها دارن پر رنگ میشن؟دارن توی حرفام کلمه اصلی میشن
حواست هست این روزها چقدر توی فکرم...چه حجم بزرگی از قلبمو گرفتن و بی خیال قدم میزنی
حواست به اینهمه هست؟
اصلا راستشو بگو تا حالا یه لحظه با خودت فکر کردی اگر یه روز صبح بیدار شدی و من نباشم اصلا چیزی از زندگیت کم میشه؟... گوشه دلت میلرزه؟ غم میاد تو دلت یا نه مثل همیشه یه دوش میگیری وتمام مدت لباس پوشیدن و اماده شدنت به کارها و برنامه هات فکر میکنی و نق میزنی که چرا نمیشه بیشتر بخوابی؟.. .. ..
++چقدر تنها شدم من خدای من
پ.ن: انگار تنها دلیل نوشته هام بودی الان هم ... نمیدونم.. .. ..
مغزی که روزی پر از آرزو و ایده بود ...
نشانه اش همین روزها ...
همین ثانیه ها ...
همین اشک ها که بی هیچ دلیلی روی گونه های بی حس می غلتد ...
نشانه اش همین کرختی ها ...
همین بی احساس بودن هایی که عادت شده است ...
همین فراموشی های مطلق همه چیز . از نام کوچک یک دوست نزدیک تا آرزوهای بزرگ سالهای دور .
نشانه اش همین خود حالای من ... حالی که هیچ حالی نیست . " من " ی که دیگر " من " نیست .
نشانه اش همین سه نقطه ها که میخش کوبیده شده بر مغز و نوشته و عکس هایم ، بر خودم
چند وقتی است دلم می خواهد بنویسم اما دیگر این صفحه سفید برایم وسوسه ای ندارد! چقدر بد.
میدانید این روزها چرت سادگی هایم پاره شده، انگار کم کمک دارم آدم ها را آنجور که باید می شناسم. چقدر دردناک است
پ ن : مردی دیدم گل سرخ را با تبر می چید!
یادشان دیوانه ام میکند از یاد رفته ام....
چه تنهایی دردناکی...
چه شب بلند و طاقت فرسایی...
خواب نیستم...
اما کاش خواب بودم.. .. ..
پ.ن: چه مفهومی داره این پیام خلبان پرواز370 مالزی؟.. .. ..
++اینجا زمین است، قیمت یک عشق تا عشق دیگر... یک قهر ساده است... همین...
پ.ن: برایت مینویسم حال من خوب است.. .. .. ولی تو باور نکن...
دانلود نیمباز برای نوکیا سیمبین
دیگر چه بهانه ای برای تاخیرت بیاورم؟ البته برای دلم! خودم که میدانم خطها قطع بودند.. .. .. راستی خبر داری امسال تمام خطهایم درحسرت لمس گوشی بودند در سالروز تولدم! جز؟ آففرین! جز همان که تو داری و او! اجازه گفتن را از همه گرفتم تا تو اگر دیر کردی نگران نباشی! راستی الان هم بگوئی باز هم اولین و آخرین نفری! پس بگو لا مصب! دو کلمه فقط.. .. .. میفهمی منتظرم؟!!!!!؟ بفهم! انتظار را از تو دارم! نه "دیگران" بفهم! دیگران در حسرت داشتن من وبلاگها سیاه کنند و من! بگو عزیزکم! نگوئی ... ... .. باز هم دارم! ولی تو بگو.. . . .. تو بگو، تو بگو که گفتنت هنوز هم تاثیر دارد، تو بگو که گفتنت هنوز هم فرق دارد.. .. ..
راستی آره من کردم! تو چی؟.. .. .. تو هم حس کردی؟ نه فک نکنم...
۳۰۰۰۲۶۶۶۴۴۵۰۰۵
۵۰۰۰۲۶۶۶۰۰۲۹۶۶
۳۰۰۰۷۵۴۶۵۲۲۵۲۲
منتظرم.. .. ..
باید رهایش کرد ...
آن هنگام که دوست داری دلی را مالک شوی رهایش کن ...
پرنده در قفس زیبا نمی خواند گرچه برایت تمام لحظه ها را نغمه خوانی کند.
بگذار برود ...
تمام افق ها را بگردد و برای تمام نگاه ها آواز سر دهد.
صبور باش و رهایش کن.
گفته اند: « اگر از آن تو باشد باز می گردد و اگرنباشد ... »
قفس، آفریننده ی عشق نیست.
گمان نبر که دانه های رنگارنگ، دل، طبیعت آزاد این پرنده ی زیبا را اسیر تو می کند.
می دانم ...می دانم ...
که رها کردنش رنج می آفریند
زیرا چه بسیار رهایی ها که به دلتنگی ها و گاه فراموشی ها می انجامد.
اما ماندن بی آنکه صادقانه دل سپردنی باشد رنجی است بسی دردناک تر ...
آن هنگام که با کمترین خطایی روزنه ا ی گشاده شود و بگریزد ...
آن هنگام را چه توانی کرد؟! ...
تو می مانی و این همه روزهایی که رنج برده ای اهلی شدنش را.
رهایش کن ...
دوست داشتن را رهایی است که زیبا می کند.
پرنده ای که به تمام باغ ها سر می زند.
به تمام گل ها عشق می ورزد
و تمام سر شاخه های درختان تنها را
حتی اگر پیر و خشکیده باشند
لحظه ای میهمان می شود.
از تمام چشمه سارها می نوشد و حتی می گذارد
شیطنت کودکان، بال او را زخمی کند و خنده ای هدیه دهد ...
اگر به سویت بازگشت بدان همیشه با تو می ماند.
و اگر رفت و دل به باغی دگر سپرد به گلی دگر ...
و شاید قفسی دگر از آن تو نیست ...
بگذار رها باشد!
برای به دست آوردن دلی تلاش نکن ...
دوستش بدار
اما گمان نبر که با کوشیدن، دلی از آن تو می شود
که «کشش چو نبود از آن سو،چه سود کوشیدن ؟!...»
بگذار مهر ورزیدن چونان چشمه ای جوشان هر تشنه ای را سیراب کند
اما مگذار که دستان هوس آلوده ای گل آلودت کند.
به آنهایی عشق بورز که تو را زلال تر و زیباتر می کنند ... .
دلی را اسیر نکن و اسیر دلی نشو ...
همسان نیسمی آرام و خنک در کویر دلم
آمد
وزید
ورزید
او هم رفت.. .. ..
آرامم کرد.. .. ..
ولو برای اندک زمانی.. .. ..
جایش می مانده روی گونه هایم باز.. .. ..
از من مرنج "بهار"
من همان حمید رویاهای مریم هستم، چه میشود کرد، زود رنج بار آورده مرا
همان کودک لوس و ناز پرورده اش هستم.. .. ..
جواب پیامم را در تمام ۲سال زندگی با تاخیری بیشتر از ۶دقیقه نداد.. .. ..
و لابد تو را هم ناز پرورانده "سهیل".. .. .. ناز در ناز میشود "نیاز"
چه میشود کرد، چرخش روزگار است گاه به این جهت گاه برخلاف میچرخد
مرسی بهار
بابت اذیتهائی که شدی
هیچوقت تهه اسم زیبات از صفات مالکیت
استفاده نکردم، واینکه اسم واقعیت رو کنکاش کنم
زیبائی صدات، حالا حالاها توی گوشم نجوای نسیمی آروم
خواهد بود که طعم دوری باکمی چاشنی آرامش و دور شدن گرما
دوس ندارم چیزی بنویسم که شاید باعث رنجشت بشه
و اجازه گفتنشو نداشته باشم.. .. ..
چن روزی زیبا گذشت.. .. ..
با "بهار" .. .. ..
بدرود.. .. ..
++این روزهاخیلی چیزها دست من نیست.. .. .. مثلا دستانت.. .. ..
++ لعنت به تو ای دل، همیشه جایی جا می مانی که تو را نمی خواهند.. .. ..
++دوام نمى آورم سردى پاییز امسال را، باید کوچ کنم به قشلاق آغوش "بهاری" دیگر.. .. ..
مهم نیست فقط یک چیز یاد همه بماند:
اگر اتفاقی که نباید بیفتد افتاد
تنها برایت می نویسم :
خودت خواستی تقصیر من نبود.. .. ..
زیر سایه ی امن ترین سایبان هستی دلواپس دلواپسی های یکدیگر باشیم، یا نه ؟.. .. ..
کنارت ایستاده باشم یا نه
پس
همه را از وسط قیچی میکنم.. .. ..
تا تو در نیمی باشی و من هم در نیمه دیگر.. .. ..
.. .. ..راستی.. .. ..
با دستی که روی شانه ات جا گذاشتم چه می کنی؟.. .. ..
+تنها زیر باران قدم نزن.. .. .. میترسم تو هم مثل هم دق کنی.. .. ..
+چققد گفتم با دلم بازی نکن.. .. .. دیدی خرابش کردی.. .. .. حالا دیگه عاشق نمیشه.. .. ..
+چگونه توانستی آن همه خاطره را در یک آن تمام کنی؟ تو میان بودنت و یادت، یادت را برایم گذاشتی و بودنت را برایم افسانه ساختی، روحت شاد ای عزیز فراموش نشدنی.. .. ..
با اجازه مریمم نقاشی رو که کاره دست خومه گذاشتمش.. .. ..
تو رفته ای:
ومن
عاشقانه های بی مخاطبم را به
"حراج گذاشته ام".. .. ..
داشتم آهنگ گوش میکردم
تمامش حاوی تصاویرن
تصاویری که حرفها
دارن براگفتن
خاطراتی
که
هرگز محو نخواهند شد.. .. ..
مریمم عشق آخرم
دیر زمانیست برایت هیچ ننوشتم
دلتنگی هایم را
در آینه یادتو گم کرده ام
شاید از لرزش دوباره این دل واهمه داشته ام.. .. ..
عهد بسته بودم سکوت را از سنگ دم فرو بسته بیاموزم.. .. ..
دیر زمانیست گونه هایم نافرمانی می کنند!
و اشک را پنهانی دعوت کنند.. .. ..
دلم به اندازه چند فانوس غارت شده گرفته است،
عکس کیک سالگردمونه.. .. ..
جاده هنوز خیس است.. .. ..
من
همچنان میروم به خیال رد پای اشکهایت
ولی
تردید مرا زجر میدهد.. .. ..
نمیدانم این خیسی اشکهای توست یا.. .. ..
خیسیه شرم این جاده از شکست دوباره من.. .. ..
اگر قرارباشد چشم هایت
اینگونه جادویم کنند
از همین آلان تا همان همیشه ات
قافیه را باخته ام
!
++ به چشم هایت بگو انصاف هم خوب است دیگر طاقت ندارم !
++ من حرمسرایی دارم از درد "تـــــــــــو" سوگلی آن هستی!
++ هر روز بی "تــــــــــــو" خط عمر کف دستم کوتاه تر میشود
تمام هستی ام بهاری بیش نبود...
تو هستی مرا کامل چیدی و حالا شدم
یه پاییز خاکستری...
من زیر ِ باران!
تو دور میشوی، من خیس!
این دِلبری های ِ بهار است،
نیامده دیوانه می کند،
...کوچه را از تنهایی...!
++من چسبیده ام به روز روز زندگی ات سال را باید با من تحویل بگیری ...
++بگو کدام راه تو را می آورد تا من بهار را معطل کنم ...
++ بهارتون مبارک بی بهار من هیچ چی مبارک نیست.. .. ..
سال تحویل شد ومن
تمام دلتنگیهایم را
به جای تو...
در آغوش میکشم...
چقدر جایت میان بازوانم خالیست
نوروز مبارک
بی حضورت اما
این نیز بگذرد...
بهار از راه رسید...
بهترینها را به همراه داشت
در کوله بارش
اما
تو... را به ارمغان نیاورد...
چه سخت است چشم انتظار مسافری باشی
که هرگز به شهر بارانی چشمانت سفر نخواهد کرد...
دل خستگیهایم در آغوش حسرت میگریند...
ذره ذره آب می کند بغض نگاهت شمع وجودم را
بی کسیهایم را قسمت نخواهم کرد با هیچ کس
آری
تمامش سهم من است
از روزی که بی حرم نفسهایت نفس کشیده ام
چه لحظه های غریبی ست
چه شهر عجیبیست
چشمانت
فاصله بین نگاهمان نمی گنجد در زمان
چقدر دوریم از هم
چشمانم را پیشکش دل گرفته آسمان می کنم
چه فرق دارد؟
به جای او این بار
من
می گریم...
راستی
حالم خوب است عشق من
فقط گذشته ام درد می کند...
موجودی تنها...
آتیش داری داداش ؟. .
جواب میدهم : توی جیبم که نه. . ولی در دلم دارم . .. .
به کارت می آید؟ ...
کیست که متوجه شود .. . .
بارآخرمن ورق را با دلم بر میزنم، بار دیگر حکم کن،
اما نه بی دل،
بادلت،دل حکم کن،(حکم دل)هر که دل دارد بیاندازد وسط،تا که ما دلهایمان را رو کنیم،
دل که روی دل بیافتاد،عشق حاکم میشود، پس به حکم عشق، بازی میکنیم...این دل من،رو بکن حالا دلت را،
دل نداری بر بزن اندیشه ات را(حکم لازم) دل سپردن،دل گرفتن هردو لازم...!..؟..
نه. . . کلاغ را بگذلریم برای آخر ...
نگاهت پر ......
خاطراتت هم پر .. .صدایت پر :
کلاغ پر ..!؟؟
نه ، کلاغ را بگزاریم برای آخر ...
جوانیه ام پر ... خاطراتم پر.. . من هم پر.. .
حالا تو مانده ای و کلاغ ،
که هیچ وقت به خانه اش نرسید
میخواهی بروی؟خب برو...انتظار مرا وحشتی نیستشبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بودبرو...برای چه ایستاده ایی؟به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟برو..تردید نکننفس های آخر استنترس برو...احساسم اگر نمیرد ..بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشستبرو...یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بودپس راحت برومسافری در راه انتظارت را میکشدطفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شدبرو...فقط برو.....
مرگ...
امروز یک مرده شور را دیدم .. .. .آنچنان زیبا می شست
که لکه ای هم باقی نمیماند .. .
اما نمیدانم پدرم چرا از او خوشش نمی آید . .. !
و مدام گریه میکند و مادرم نیز نفرینش . .. .
او که آدم خوبی است . من دوستش دارم
فقط کاش ناخن هایش را میگرفت .. تمام بدنم را زخم کرد.. .
دلم می گیرد !..
وقتی ..
می نویسم فقط برای تو ..
ولی ..
همه می خوانند الا تو
آتیش داری داداش ؟. .
جواب میدهم : توی جیبم که نه. . ولی در دلم دارم . .. .
به کارت می آید؟ ...
کیست که متوجه شود .. . .
بارآخرمن ورق را با دلم بر میزنم، بار دیگر حکم کن،
اما نه بی دل،
بادلت،دل حکم کن،(حکم دل)هر که دل دارد بیاندازد وسط،تا که ما دلهایمان را رو کنیم،
دل که روی دل بیافتاد،عشق حاکم میشود، پس به حکم عشق، بازی میکنیم...این دل من،رو بکن حالا دلت را،
دل نداری بر بزن اندیشه ات را(حکم لازم) دل سپردن،دل گرفتن هردو لازم...!..؟..
نه. . . کلاغ را بگذلریم برای آخر ...
نگاهت پر ......
خاطراتت هم پر .. .صدایت پر :
کلاغ پر ..!؟؟
نه ، کلاغ را بگزاریم برای آخر ...
جوانیه ام پر ... خاطراتم پر.. . من هم پر.. .
حالا تو مانده ای و کلاغ ،
که هیچ وقت به خانه اش نرسید
میخواهی بروی؟خب برو...انتظار مرا وحشتی نیستشبهای بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بودبرو...برای چه ایستاده ایی؟به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی؟برو..تردید نکننفس های آخر استنترس برو...احساسم اگر نمیرد ..بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشستبرو...یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بودپس راحت برومسافری در راه انتظارت را میکشدطفلک چه میداند که روحش سلاخی خواهد شدبرو...فقط برو.....
مرگ...
امروز یک مرده شور را دیدم .. .. .آنچنان زیبا می شست
که لکه ای هم باقی نمیماند .. .
اما نمیدانم پدرم چرا از او خوشش نمی آید . .. !
و مدام گریه میکند و مادرم نیز نفرینش . .. .
او که آدم خوبی است . من دوستش دارم
فقط کاش ناخن هایش را میگرفت .. تمام بدنم را زخم کرد.. .
دلم می گیرد !..
وقتی ..
می نویسم فقط برای تو ..
ولی ..
همه می خوانند الا تو
یلدای من
بی گمان خواب طولانی
چشمهای توست!!!
...
چرا که...
کوتاه ترین روز زندگی ات من بودم!!!
غبطه می خورم ...
به "او"
که بیشتر از من
کنار تو نفس می کشد...!
++ نمی دانستم دست مرا از پشت بسته ای؛حتی در فراموشی!
++ در بین نظرات خوانندگان وبلاگمیک نفر بی نام و نشان هستکه من عجیب امیدوارمآن یک نفر..تو باشی!
نه مکانی بعد ِ مرگـــ !
زمانی ست به وسعت ِ زندگی...
که تنم محصور ِ
بازوان ِ توست !
++ تو مردانه ، نیاز که میشوی...چه زنانه لذتی ست ناز کردن !
++اشک هایم را می بوسم وقتی در نبودنت برایم خودکشی می کنند!
++دستم را بگیر و ببین تنهایی چه کاری با آدم مـی کـنـد!
++ بــه مــن قـول بـده تـا ابـد مـواظـب خـودت میــمــونـیچـون دیـگـه نـیـسـتـم کــه یـــآدآوری کـنـم...
بسته ام
مثل چشمان سیاهت
چترم را
...
++ خوشبین نیستم! ولی این بغض خوش خیم است وقتی خفهام نمیکند!
++ ما چه زود تمام شدیم یک دل سیر نگفته بودم قدِّ هوا می خواهمَ ت!
++ در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای؟!
من گمان میکردم
رفتنت ممکن نیست
رفتنت ممکن شد!!
باورش ممکن نیست...
++دروازه ی بهشت چشمهای تو بود بستی تا در این جهنم یخ بزنم !
++ خدایا حواست هست؟صدای هق هق گریه هایم از گلویی می آید
که تو از رگش بهش نزدیکتر بودی ...
++خدایا چرا مرا اینقدر ضعیف آفریدی که چیزی از حکمت تو نمیدانم ...؟
لرزش صدایم،مال سرمای هواست
این پرده ی اشک روی چشم هام هم ،همین طور
چیزیم نیست به خدا
من فقط، دلواپس توام..
لباس گرم در چمدانت گذاشتی؟
++ بدون من هوا سرده ،الان گرمی نمیفهمی...
++ عطر بارون، با بوی نبودنت بهونه میده دست ِ باریدنم !
++ بارون میاد خیلی دلم گرفته ...
می آیی
در آغوشم می گیری
روی موهای شقیقه ات دست می کشم
مگر خیال ها هم
پیر می شوند؟
++ عمرم رفت ،موهایم سفید شد،کمرم شکست بی خیال...تو خوبی آقای دیوار ؟!
++نقطه ضعفت،موهای بلند من بود می خواهم کوتاهشان کنم بر نمی گردی؟
++می گویند نا امیدی از درگاه خداوند کفر است من کافر نیستم، وتو بر می گردی...
از دیروز که لبخند زدی هزار سال میگذرد
تو رفته ای ...
و لبخندت به جا مانده که امروز به من میخندد...
++ کاش روزهای دلتنگی من مثل دوست داشتن های تو کوتاه بود...
++ سهم من از تو همین دلتنگی هاییست که میایند و خیال رفتن ندارند...
++ نوشته هایم... روزی گریبان گیرت میشوند ...آنقدر که بینشان " آه "کشیدم...
شکستم اما
سرم رو بالا گرفتم و گفتم
اشکال نداره ، رفع بلا بود...
خودت را در آغوش بگیر و بخــــــــواب !
هیچ کس آشفتگی ات را شانـــــه نخواهد زد !
این جمع پر از تنــــهاییست…
وقتی یه آدم میــــــــگه ،
هیچ کس منو دوســــــــت نداره
منظورش از هیچ کــــس ،
یک نفــــــــر بیشتر نیست…
همون یه نفری که برای اون همه کســــــــه…
دیگر نمیگویم گشتم نبود نگرد نیست...
بگذار صادقانه بگویم، گشتم اتفاقا بود، ولی مال من نبود....
بگذار دیگری بگردد لابد مال اوست...
بوسه صادقانه مرا بر پیشانی ات بپذیر تا من به یقین برسم که تو وجود داری،دروغ نیستی! فریب نیستی
من در میان دریایی ایستاده ام و شن های ریز طلایی ساحل را درون دستانم گرفته ام.
ببین چگونه از لای انگشتان مرتعش و فشرده ام می لغزند و به دریا فرو می ریزند! مشت هایم را سخت تر می فشارم تا شاید بتوانم شن ها را درون دستانم نگاه دارم،اما افسوس که هر چه سخت تر می فشارم، شن ها به سرعت و پوزخند زنان از لای انگشتانم فرو می ریزند و من اشکی چند از دیدگان فرو می ریزم!
آه خدایا، چرا من نمی توانم آن ها را در آغوشم بفشارم؟!
خدایا آیا من نمی توانم حتی دانه ای ریز از این شن ها را از دست امواج بی رحم دریا نجات بخشم؟!!
آهخدایا، آیا عشق را نیز نمی توان هیچ گاه در دستان خویش نگه داشت!
آیا تمام چیزهایی که ما می بینیم، یا می پنداریم که می بینیم چیزی نیست جزرویایی در خواب ؟؟
نمیدانممیتوانم تحمل کنم این بیخبر بودن و بیخبر گذاشتن را؟
روزهایی بی او و بی هیچ اثری از او...
تنها رفتن...تنها ماندن...تنها با خود گریستن...
ترسم از اینست که فقط من تنها باشم!!
آرزوی تنها ماندن اگرچه شرم اور است اما میخواهم که باشد...
زندگیم رنج بود
بازی شطرنج بود
رفت و منو تنها گذاشت
اونیکه برام گنج بود...
تقدیم به وجود پاکش
روح بلندش
عشق آخرم
مریم دشتی داغیانی.. .. ..
گاهی خودم را به باد میسپارم.. .. ..
و به خدا!
تازگی ها، نه خیلی هم تازه نیست
خیلی وقت است خودم را به خدا سپرده ام
در زندگی مشترکی که شاید به قول تو فقط حاصل عشق تو بود!
و من هیچ عشقی نداشتم.. .. ..
اما خودم را به خدا سپرده بودم و به تو با آن همه عشق
من در عشق به تو ادعایی نداشتم و تو خوب این را میدانی
من از عشق تو میگویم از عشقی که تمامی نداشت
از عشق منکه با وجود همیشگی تو بود
اما این روزها که کنارش گذاشته ام چرا سخت میگیری؟
من تورا دیوانه میکنم
تو که با این دیوانگی ها ماه ها است زندگی میکنی!
نمیخواهم کنار من کسی درد را تجربه کند.. .. ..
نمیخواهم
پس تنهایم بگذارید.. .. ..
حمید را با دردهای زیبایش.. .. ..
این روزها عجیب درگیرم.. .. ..
احساسم تحلیل رفته.. .. ..
منطق وجودیم روی سنگفرش سلول هایم جاری شده و فکری جز رفتن ذهنم را.. .. ..
حق با تو بود دوست داشتن دست و پای ادم را عجیب به بند میگیرد.. .. ..
نمیدانم با احساسی که این روزها هست چه کنم
خواستم پرنده باشی.. .. ..
دست هایم را باز گذاشتم تا پرواز کنی و دور شوی.. .. ..
خواستم آزاد باشی و من
پرنده بودنت را آرزو کردم.. .. ..
اینکه نباشی و باشی.. .. ..
اما تو دارکوبی شدی و هر روز و هر شب نوک به قالب تنهایی ام زدی.. .. ..
دست هایم باز بود نپریدی.. .. ..
ماندی که ویران کنی این تنه ی کهنه درخت درد را.. .. ..
ویرانه ای از کهنه درختی به نام حمیدکه روزی سپیداری بلند قامت و استوار و برافراشته بود مانده.. .. ..
اینک تنها منتظر نسیمی آرامم برای خواب ابدی
تشنه مردن هستم.. .. ..